بیا اینقدر بزرگش نکنم . تو مگر کی هستی که اینقدر خودت را تحویل میگیری ? تو دقیقا هیچ چیز نیستی . حتی اگر هرگز دل تو ز علم محروم نشده باشد و کم مانده باشد ز اسرار که مفهوم نباشد :/ ، باز هم هیچ چیز نیستی که بخواهی اینقدر بر سر رضایت خودت و توقعت از آدمهای دیگر جنگ داشته باشی :/ اینکه مثل میمونِ لجباز همه اش در فکر تلافی و خالی کردن حرصت باشی راه به شدت دمِ دستی و مسخره ایست . و بهتر است بروی خودت را در یک باغ‌وحش به جمع شامپانزه ها یا اورانگوتان ها ملحق کنی :/ انرژی و وقت و فکرم را صرف یک مشت اراجیف میکنم و درجا میزنم .باید ولش کنی تا شرش کم شود .غرور لعنتی را بشکن ، خراب کن، چنگال های سیاهش مدتهاست گلویم را می‌فشارد و این خون من است که از انگشتانم روی زمین بایر میریزد.خونی که باید در رگهایم باشد تا روشنایی را ببینم.

تو به قولت عمل نکردی که از دیگران انتظار دوستی داری . تو سرمایه ای شده ای که از دست رفته .تو باعث شده ای به ورشکستگی برسند . هرچه که بوده و هر چه که شده و هرچه که هست ، من هستم و یک تل خرابِ روی هم انباشته. غرور فقط گوهِ خالص است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها