دوست داشتم یک خانه ی مستقل میداشتم :/ یک خانه ی خیلی خیلی کوچک :/ از همان ها که معمار خودش را کشته تا خلاقیت بخرج بدهد و وسایل را یک جوری جا دهد :/ و دوست داشتم فقط برای خوابیدن به خانه ی کوفتی ام میرفتم:/ چون آنقدر کار داشتم که فرصت هیچ چیز دیگری پیدا نمی‌کردم :/ اینگونه دیگر برای تفریح کردن وقت نداشتم :/ و به همه و به خودم میگفتم که به خاطر کار دور سفر و چیز های دیگر را خط کشیده ام :/ و یک آدم جدی هستم که مسئولیت دارد:/ و تازه میتوانستم به آدمهایی که کارهای جذاب میکنند , مثلا همه اش مسافرت میروند و اینها :/ کلی پُز بدهم :/ که آری من آدم مهمی هستم و نمیتوانم اینقدر وقتم را تلف کنم :/ و همچنان تحویلشان نگیرم:/ و اصلا هم معلوم نمیشود حسودی کرده ام:/سیاهی زیر چشمانم هم دیگر به خاطر بیخوابی های شبانه می‌بود :/ و موهای ژولیده ام هم بیشتر اوقات یکجور هایی حتی حسادت برانگیز میشد :/ و به طور کلی من دیگر شبیه افسرده ها نمیبودم :/ بلکه شبیه یک موجود به شدت فعال و فوق‌العاده به نظر میرسیدم :/ که به باید بِهَش افتخار کرد :/ و از آنجایی که از پول متنفرم :/ بخش بیشتر درآمدم را هم میدادم به این و آن :/ تا بروند به جای من حال کنند:/ و اینگونه میلیون ها انسان مرا می‌پرستیدند:/ و بسیار جذاب میشدم :/ تازه میتوانستم با خیال راحت :/ آن تیشرتی که رویش نوشته : 

I'M GOOD IN BED .I can sleep all day.را بپوشم :/ و از پوشیدنش احساسات بد به سراغم نیاید :/ بلکه حتی جزو شخصیت های کول به حساب می آمدم :/ میدانید چه میگویم?:/ من میتوانم همین کوفتی ای که هستم,باشم :/ ولی چیز دیگری شناخته شوم :/ بهشت دیگر میخواهد چگونه باشد?:/ 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها