میخوای راستشو بدونی ?من ازین لحظه ،ازین آدم ، ازین کشور ، ازین آدما، ازین زندگی ، ازین بسته بودن ، ازین قفس ، ازین جدا بودن ، ازین به حساب نیومدن ، ازین چشمایی که میبینم ، ازین صداها ، ازین نرو ،نبین ، نخون ،نکنا ، از سخنرانی ، از سخنرانی ، از سخنرانی، از جمله ی دوستت دارم، از دلم برات تنگ شده ها ،از دلم برات تنگ نمیشه ها،از دلم برات تنگ میشه ها ، از تلقین تفاله ی فکر متعفن دیگران ، از تقلید، از ادا درآوردن ، از نقش بازی کردن،ازفکر متعفن دیگران ، از ریش ها ، از با ریشه ها ، از بی ریشه ها ، از ریشه ها ، از اعتراض ، از مقصر شدن ، از حس متفاوت بودن ، از تنفر بی دلیل دیگران، از پول ،از سرکوب همیشگی خشمم ،از وانمود کردن به آروم بودن ازهمه ی اینا دچار تهوع ام .‌ برای من نقش بازی نکن ، به من دروغ نگو ، من میتونم بفهمم . من نخواستم اینجا بیام ، نخواستم تورو ببینم. من هیچی رو نخواستم . تو خواستی . پس منو برای چی سرزنش میکنی؟ تو چیزی که خودت پرورش دادی رو سرزنش می‌کنی؟ 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها