نمیدانم اولِ داستان کجاست. من اول قضیه را گم کرده ام و لابه لای ورقه ها غرق شده ام. کسی میداند چه اتفاقی افتاده ? منظورم این است که نمیدانم سر چه قضیه ای اینقدر احساس خفگی میکنم . امروز 12 بهمن است و از قضا، هواپیما هم در 12 بهمن نقش مهمی داشت . راستش وقتی اسم این تاریخ را میشنوم هنوز هم تصویر همان نقاشی که توی دبستان پوستر در و دیوار میشد ، جلوی چشمم ظاهر میشود . یک هواپیمای سفید بزرگ که  از آن مردی با ردای قهوه ای دارد پایین می اید و گلهای درشت صورتی در زمینه ای آبی . امروز اما فکر میکنم این چهارمین هواپیمایی بود که دچار یک اتفاق غیر عادی میشد . از مسیرش منحرف میشد یا نقص فنی پیدا میکرد یا از این جور چیزها. دیگر عادی شده ، میدانی . میخواهم بگویم ، من دقیقا نمیدانم دلیل این همه جنجال چیست . سر چی بود که تصمیم گرفتیم اینقدر منزوی شویم. ما یک هواپیمای درست و حسابی هم نداریم :/ 

میخواهم بدانم ، دقیقا چه چیزی تحمل این وضعیت را توجیه پذیر کرده ؟ شاید تکرار زیاد از حد دلایل باعث این گیجی من شده ;ولی واقعا دلیلی را پیدا نمیکنم . 

حتی نمیتوانم سر رشته ی اینکه چرا همه ی کشورهای دنیا با ما مشکل دارند و ما با آنها مشکل نداریم را هم پیدا کنم:/ من کاملا گیجم :/

ب.ن: واقعا وقتی به سرنوشت نهایی نگاه میکنی :/ فایده ای در این همه جنجال نمیبینی:/


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها