ویتگنشتاین بخش زیادی از توانایی های فلسفی اش را وقف تشخیص و مبارزه با آن چیزی کرد که اشکال مخل "مهمل" می دانست و بر آن بود که به طرزی مخفیانه چنین اند. "لوزه ام را در آورده بودم و در درمانگاه اولین به حال خودم غصه می خوردم. ویتگنشتاین به دیدنم آمد. به ناله گفتم: درست احساس سگی را دارم که زیرش گرفته اند. برآشفت که: تو نمی دانی سگی که زیرش گرفته اند چه احساسی دارد."
قصد ویتگنشتاین در حکایت پاسکال این است که او را نه به دروغگویی، که به نادرست نمایی متهم کند. پاسکال احساسش را با این عبارت توصیف می کند: "احساس سگی که زیرش گرفته اند"؛ ولی، با احساسی که این عبارت حکایت از آن می کند واقعا آشنا نیست.

(در باب حرف مفت ، هری فرانکفورت)

- بارها در زندگیم درباره ی احساساتی حرف زده ام که به طور واقعی با آنها آشنا نبودم. مثل کسی که از بالا به آتشفشان درحال فوران نگاه میکند وشاید احساسش از دیدن این منظره شگفتی و هیجان زدگی ای شادی بخش از دیدن پدیده ای شکوهمند باشد. او نمی‌تواند همان چیزی را احساس کند که واقعا درحال رخ دادن است. آن بدبختی را حس نمی کند . احساس ذوب شدن را نمی‌تواند تصور کند.این حتی یک عادت است. مردم درباره ی چیزهایی که هیچوقت تجربه اش نکرده اند نظر میدهند.حتی ممکن است آدمی با آنکه بیشتر سالهای زندگی اش را صرف تحصیلات کرده، بعداً وقتش را صرف حرف زدن درباره ی بدبختی ناشی از فقر کند ، بدون آنکه حتی یکبار طعم آن را چشیده باشد. منظورم این است که نمیشود درحالی که روی مبل خانه ات با لباس راحتی لم داده ای و از خنکی هوای اطرافت شادی ، درباره رنج مردم قحطی زده ی سومالی بنویسی. اینکه چطور زندگی میکنند یا اینکه چطور زندگی کنند که بهتر باشد .درحالی که هیچوقت سعی نکرده ای یکی از آنها باشی. تا وقتی که توت فرنگی نخورده ام ،نمیتوانم بدانم دقیقاً چه مزه ای ست! آنقدرها نمی‌توانی درست بگویی میدانی. چیزی که از دور احساس میکنی با چیزی که واقعا رخ میدهد، ممکن است کاملا متفاوت باشند. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها